برای بنده مشکلی ژیش اومد شاید یک روز الی سه روز نباشم و امکان هم دارد بیام چون در فضای مجازی هستم اما در وبم شاید وقت نکنم بخاطر همین گفتم شاید نباشم اگه فرصت خالی پیدا کردم بینشان حتما میام شما نظر بدید فعلا من به زودی حتما میام
سلام من بر ...
السلام علیک یا حسن بن علی .السلام علیک یا اباعبدالله الحسین .السلام علیک یا علی بن الحسین
السلام علیک یا محمد بن علی . السلام علیک یا جعفر بن محمد . السلام علیک یا موسی بن جعفر
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی . السلام علیک یا محمد بن علی .
السلام علیک یا علی بن محمد . السلام علیک یا حسن بن علی .
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی . السلام علیک یا ساقی العطاشا یا ابالفضل العباس
السلام یا سیدتنا رقیه . السلام علیک یا بنت امیرالمومنین یا زینب کبری
السلام علیک یا فاطمة بنت موسی بن جعفر
سلام بر شهدای از صدر اسلام تا اکنون سلام من بر سردار شهید سیدعلی اکبرشجاعیان
سلام من بر سردار شهید حاج حسین بصیر سلام من بر سردار شهید سید مجتبی علمدار
سلام من بر سردار شهید سید حسین گلریز
دلسوز

با توجه به اینکه عده ی زیادی از دوستان متوجه مطلب "توهین به امام نقی (روحی فداه ) را از ذهن پاک خواهیم کرد" نشدند و تنها پیام مرا تایید کردند و یا در پیام های خود ابراز ناراحتی کردند دوباره می گویم و بازتر ...
دوستان عزیز یک بار به صفحه مرورگر گوگل بروید صفحه تصاویر را باز کنید و نام امام نقی ، نقی ، هادی را وارد کنید .ببینید چه عکس های تاسف باری از امام عزیزمان نمایان می شود . برای جلوگیری از این امر نیاز به یک جنبش داریم .کلیه دوستانی که وبلاگ دارند می توانند در این امر سهیم باشند تنها با قرار دادن پوسترهایی که نمونه های آن در مطلب توهین به امام نقی ( روحی فداه ) در همین وبلاگ وجود دارد تعداد عکس های صفحه مجازی را افزایش دهیم و گامی برای خشنودی دل امام زمانان برداریم .
تنها یک پست وبلاگ خود را به این امر اختصاص دهید.
ان شاءالله تا زمانی این پست ثابت می باشد،که مطالب و عکس های توهین آمیز نسبت به آقای غریب و مظلوممون امام علی النقی علیه السلام در فضای مجازی نباشند...
ختم صلوات به مادر جان زهرا سلام الله علیها


به مناسبت فرا رسیدن ایام ربیع الاولو اولین هجوم به خانه حضرت امیرالمومنین عو شهادت حضرت محسن ابن علی علیه السلام و تسلیت این ایامختم صلوات هدیه به ماد جان سادات حضرت فطمه الزهرا سلام الله علیهازمان شروع این ختم : اول ربیع الاول ( جمعه 13 دی 1392)پایان ختم:سوم جمادی الثانی ( 14 فروردین 1393)تعداد افراد شرکت کننده :25تعداد صلوات های تقبل شده و فرستاده شده:106720![]()

خدا
گفت : * ان مع العسر یسرا *
" قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/6)
گفتم : واقعا ؟
گفت : * فان مع العسر یسرا *
" حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/7)
گفتم : خوب خسته شدم دیگه ...
گفت : * لا تقنطوا من رحمة الله *
" از رحمت من نا امید نشو . " (زمر/53)
گفتم : انگار منو فراموش کردی ؟
گفت : * فاذ کرونی اذکرکم *
" منو یاد کن تا تو رو یاد کنم." (بقرة/152)
گفتم : تا کی باید صبر کرد؟
گفت : * و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ *
" تو چه می دونی ! شاید موعدش نزدیک باشه " (احزاب/63)
گفتم : تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اونموقع چکار کنم؟
گفت : *و اتبع ما یوحی الیک واصبرحتی یحکم الله *
" کارهایی رو که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خودم حکم کنم. (یونس/109)
ناخواسته گفتم : الهی و ربی من لیغیرک
گفت : * الیس الله بکاف عبده *
" من هم برای تو کافی ام " (زمر/36)
گفتم : تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیکه ... یک اشاره کنی تمومه!
گفت : *عسی ان تحبوا شیئآ وهو شرّ لکم *
" شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه! " (بقرة/216)
گفتم : خدایا بعضی ها خیلی طعنه می زنن !!
گفتی : * و ذر الّذین اتّخذوا دینهم و لعباً و لهواً و غرّتهمُ الحیاةُ الدّنیا .... *.
" رها کن کسانی را که دینشون را به مسخره و بازیچه گرفته ان و زندگی دنیا اون ها را فریب داده " (70/انعام)
مدير کل تبليغات اسلامي مازندران :حضور فرد فرد زن و مرد ايراني در راهپيمايي 22 بهمن پاسخ محکم به زياد
خبرگزاري آريا؛دفترمازندران- مدير کل تبليغات اسلامي مازندران گفت،حضور فرد فرد زن و مرد ايراني در راهپيمايي 22 بهمن پاسخ محکم به زياده خواهي دشمنان است.
به گزارش خبرنگارآريادرساري به نقل ازروابط عمومي اداره کل تبليغات اسلامي مازندران ، حجت الاسلام ناصر شکريان 21 بهمن ماه جاري در گفتگو با رابط خبري اين اداره کل ،با تسليت سالروز وفات حضرت معصومه (س) و گراميداشت ايام الله دهه مبارکه فجر بر لزوم بهره گيري از معارف قرآن و اهل بيت (ع) در راستاي تحقق اهداف بلند نظام مقدس جمهوري اسلامي تاکيد کرد و بيان داشت : انقلاب اسلامي ايران با بهره گيري از معارف ديني و پيروي از دستورات اسلام توانست بسياري از قله ها ي پيشرفت را فتح کند.
وي با بيان اينکه رمز موفقيت نظام در ايمان ، وحدت و اطاعت از رهبري ، افزود: آنچه انقلاب ما را بيمه کرده است ، همين عوامل بعلاوه استقامت و ايستادگي در برابر زياده خواهي هاي دشمنان نظام است .
شکريان راه برون رفت از مشکلات سالهاي اخير را نيز وحدت و اطاعت از فرامين رهبري عنوان کرد و بيان داشت : استکبار جهاني از وحدت ملت ايران اسلامي و از اينکه ملت پشت سر رهبري نظام حرکتي مستمر و بصيرت گونه دارد وحشت دارد، لذا سعي دارد با مخدوش کردن چهره نظام و فشارهاي اقتصادي به اهداف شوم خود دست پيدا کند ولي با بصيرت عمومي جامعه هرگز به اهداف خود نخواهد رسيد.
وي اضافه کرد: ايران اسلامي بعد از پيروزي انقلاب مملو از جوان هايي است که حاضرند براي دفاع از ارزشها و آرمان هاي خود از جان و مال خود بگذرند و در اين راه از هيچ کسي هراس به دل ندارند .
اين استاد حوزه تاکيد کرد: ملت ايران براي احياي ارزش هاي اسلام و حفظ قرآن و شريعت قيام کردند و در اين مسير پر نشيب و فراز همه فشارها و سختي ها اعم از نظامي ،سياسي و اقتصادي نتوانست آنان را از مسير برگرداند بلکه همواره در راه پيشرفت و اعتلا به حرکت الهي خود ادامه مي دهد.
اين مسئول فرهنگي با تاکيد بر حفظ ارزش ها تصريح کرد: امروز همه دشمنان اسلام در يکجا جمع شده اند و با استفاده از همه ابزارهاي تبليغي ، اقتصادي و نظامي خود سعي در انحراف و ايجاد شبهه و انشقاق در بين جامعه بزرگ اسلام را دارند که در اين رهگذر ملت هاي مسلمان بايد با هوشياري اين ترفندها را خنثي کنند.
عضو شوراي فرهنگ عمومي مازندران ، ادامه داد : جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک الگوي تمام عيار در صحنه هاي جهاني نقشي فعال دارد و ملت هاي آزاده به ويژه مسلمانان جهان چشم به حرکت هاي اين انقلاب در مواضع جهاني دارند.
مدير کل تبليغات اسلامي مازندران افزود: دشمن با بيان گزينه هاي روي ميز به دنبال مرعوب کردن ملت شجاع ايران اسلامي است ولي ملت هوشيار و هميشه در صحنه ما در سي و پنجمين سالگرد انقلاب اسلامي ايران با حضور گسترده خود در روز 22 بهمن بار ديگر نقش هاي دشمن را خنثي خواهد کرد و راه برون رفت از مشکلات را با اين حضور آسان مي کند و.
وي با بيان نقش حضور ملت در صحنه هاي مختلف انقلاب اظهار کرد : حضور فرد فرد زن و مرد ايراني در راهپيمايي 22 بهمن پاسخ به زياده خواهي دشمنان است.
فرمایشات امام جمعه محبوب شهرستان بابل در تاریخ 18 بهمن
وی با اشاره به فرا رسیدن سی و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی افزود: 22 بهمن نقطه عطف جمهوری اسلامی و زمینهساز عزت و اقتدار حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) در سطح جهان بوده است.
روحانی با بیان اینکه به برکت رهبری امام (ره) و همیاری ملت بزرگ ایران پیروزی انقلاب اسلامی رقم خورد، بیان داشت: بعد از گذشت 35 سال به رغم همه مشکلات و تهدیدات، خداوند را شاکریم حضورگسترده و همه جانبه مردم در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اقتدار و اثربخشی انقلاب اسلامی را در سطح بینالمللی به نمایش گذاشته است.
این مسئول مکتبی بودن انقلاب را یکی از دلایل ماندگاری انقلاب اسلامی برشمرد و افزود: انقلاب اسلامی نشات گرفته از ماهیت اسلامی و سیره و روش انبیاء و اولیاء الهی است به همین دلیل این انقلاب متمایز از سایر انقلابها در جهان است.
روحانی با بیان اینکه استحکام رابطه امام و رهبری زمینه عزتمندی و اقتدار نظام اسلامی را فراهم کرده است از مردم خواست با حضور گسترده در راهپیمایی 22 بهمن بار دیگر ولایت پذیری و ولایتمداری خود را برای جهانیان به نمایش بگذارند.
شهرستان بابل از میدان ولایت به سمت مصلّی جمعه بابل – 9 صبح.
می گوید که ایران تهدیدی برای جهان است، خیر! تهدید جهان خود اسرائیل و حامیانش هستند. »
امام خامنه ای
به امید محو شدن این سگ نحس و نجس و حامیانش
طبق گزارشاتی که دوستان سراسر کشور از بعضی ائمه جمعه به دست ما دادند همه را دعوت به راهپیمایی پرشکوه فردا کردند و فرمودند امسال حساس تر و مهم تر از سال های پیش است
بیایید باهم دست به دست هم حماسه سیاسی دیگری را خلق کنیم تا باشد دشمنان اسلام و انقلاب از حضور مردم با بصیرت ایران وحشت کند
گزارشی از هیئت آقا حمید علیمی
دعوت مدیر وبلاگ از همه مطیعیان رهبری
باذنک یا اماه یا فاطمة الزهرا
همسنگران محترم دوستان و برادران بزرگوارم چند روزی است همه ما متوجه توهین های وزیر امور خارجه شیطان بزرگ جان کری و معونش هستیم و حق غنی سازی ما و خون شهدای ما پایمال شد
نزدیک دو ماه است عزت ایران را با نان عوض کردند
شاهد تعطیلی ۹۵ درصدی غنی سازی هستیم و از دست دادن نطنز و فردو و آب سنگین اراک و غیره
شاهد هستیم آمریکایی ها حق بازرسی سرزده را دارند یعنی بدون خبر قبلی و زمانی به جایگاه رسیدن خبر میدهند که ما آمدیم
شاهد برکناری رئیس نطنز هستیم
و عزت و کرامت مردم شریف نادیده گرفته شد و تمام شبکه ها میگویند ۵۵۰ میلیونی که ما برگشت دادیم ایران این پول ها را گرفت برای مردم نان میخرد تا نمیرند
البته قابل ذکر است یک تومانی از این ۵۵۰ میلیونی به داخل کشور نیامد
بیایید بار دیگر تنفر خود را از شیطان بزرگ و اسرائیل و حامیانش اعلام کنیم
بیایید بار دیگر با مشت گره گره زده بر دهان استکباران غرب و شرق بزنیم
بیایید بار دیگر خواستار عزت کشور عزیزمان که در این راه صد ها هزار شهید دادیم باشیم
بیاییم دیگر بار با امام راحل و امام امت حضرت آیت الله الامام الخامنه ای و شهدا عهد و میثاق ببندیم و به آنها بگوییم راه شما را با قدرت تمام ادامه خواهیم داد و امام امت را هیچ زمان تنها نخواهیم گذاشت و تا آخرین قطره خون همراه و مطیع رهبر عزیز خواهیم ماند
آمریکایی ها و غربی ها بدانند ما یک ذره از اهدافمان کوتاه نخواهیم آمد و با توکل بر خداوند و توسل بر ائمه اطهار و شهدا راه امام عزیزمان را ادامه خواهیم داد
وعده دیدار : ۲۲ بهمن ماه
ساعت ۱۰ صبح
بيانيه كربلايی حمید علیمی در خصوص حرکت امیر حسین صادقی :
بسمه تعالی
روحیه جـوانمردی و منش پهلوانی ، میراث دیرینه فرهنگ ورزشــکاران آزاده و تاثیر اقتـدای
قهرمـانان مردمی این مملکت اسـلامی به مولا علی علیه السلام است.
دیروزها پوریای ولی و زنده یاد تختی در دایره طلایی کشتی و این روزها چهره های محبوبی
چون امیر حسین صـــادقی در مسـتطیل سبز فـوتبال یاد ذاكر امام حسین علیه السلام را به رخ
همگان می کشند.
امیر حسین صــادقی عزیز ، حرکت سرشــــار از معرفت تو و درج تصـویر ذاکر با اخلاص
آل الله، سید جواد ذاکر (ره) بر پیراهن ورزشـی ات دلگـرمی و خوشحالی متوسلین به مقـــام
اهل بیت علیهم السلام را در پی داشت.هیچ زبانی قادر به تشکر و قـدردانی از اخلاص تو را
نخواهد داشت.باید که دست عنایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و علمدار با وفـایش پشتیبان
تو و خانواده ات باشد.
یا علی / حمیدرضا علیمی / چهارشنبه ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۲

دل هوایی...
آقا جان ، اربــابم
خــواستم بگم
فقطـ یدونه از این اذن دخــ♥ـول ها میخوام
همین !!
کربلآ ! میشود [دلتنگــِـ] دیدنَمـــ شوی ؟؟
هوای این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کرببلا محتاجم...
انقلاب ما انفجار نور بود
از اوج بروج حق سردار قیام آمد
بر شوق سماع جان، انوار امام آمد
طاغوت نگونسر شد با خاک برابر شد
شمشیر اناالحق چون بیرون ز نیام آمد
آن پیر پیام آور بت بر کن ولا گستر
بر گستره ای لبریز از خون و قیام آمد
گفتا که من آن بحرم کارام نمی گیرد
در مسلک بیداران آرام، خرام آمد
عنبر چکد از نامش، سر مقدم اقدامش
بر لحظه سرمستان اکسیر دوام آمد
پیک خبر بهمن سرداد به هر برزن
کای منتظران خیزید، خیزید امام آمد
«غلامرضا رحمدل»
تیتر امروز روزنامه ها : امام آمد
امام آمد تيتري ساده ولي خبري مهم براي ملت بيدار دل ايران
دهه فجر انقلاب مبارك
در 12 بهمن سال 1357هجري شمسي، امام خميني(ره)، بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، پس از 15 سال دوري از وطن در ميان استقبال پرشور مردم قدم به خاك ميهن اسلامي گذاشتند.
از 117 روز توقف امام خميني (ره) در نوفل لوشاتو(فرانسه) امام خميني (ره) ساعت 3:30 به وقت تهران به سوي وطن حركت كردند.
با آنكه پخش مستقيم مراسم ورود امام از شبكه تلويزيون ميليون ها نفر را در خانهها پاي تلويزيون نشانده بود ، در تهران سيل جمعيت براي ديدار رو در رو با امام خميني(ره) خود را به مسير تعيين شده و خيابان هايي كه از فرودگاه تا بهشت زهرا به عنوان معبر امام انتخاب شده بود رسانده و در خيابان ها مستقر شدند.
طول جمعيت استقبال كننده از امام به 32 كيلومتر مي رسيد. در هواپيما 200 نفر امام را همراهي مي كردند كه 50 تن از آنان همراهان و هواداران و نزديكان امام خميني(ره) و 150 نفر ديگر از خبرنگاران بودند. رأس ساعت نه و سي و هفت دقيقه و سي ثانيه امام در ميان حلقه گروه منتخب استقبال كنندگان، از پلههاي هواپيما فرود آمدند.
خودروي حامل امام خميني(ره) و افراد اسكورت با سرعتي متعادل به سوي ميدان آزادي به راه افتاد تا از آنجا راهي دانشگاه تهران شود و سپس راه را در مسير خيابان آزادي تا بهشت زهرا ادامه داد. امام (ره) در اين روز ابتدا در فرودگاه با ايراد بياناتي از تمامي افرادي كه در اين مدت در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي نقش ايفا كردند، تشكر كردند. ايشان سپس با حضور در كنار شهداي انقلاب اسلامي درباره مواردي چند از جمله غير قانوني بودن مجلس و دولت منصوب شاه و مفاسد رژيم گذشته ايراد سخن كردند.
ايشان همچنين در اين روز طي پيامي از افسران ، درجه داران و سربازان ارتش خواستند با دولت غاصب بختيار همكاري نكنند. آن حضرت همچنين در مدرسه رفاه تهران در ميان اعضاي كميته برگزاري استقبال از دستاوردهاي انقلاب سخن گفتند.
بازم جمعه شد آقامون نیامد
پرسید: فرمانده ، گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
ابلیس جواب داد: امامِ اینها که بیاید عمر ما تمام میشود، اینها را که غافل کنیم، امامشان دیر تر می آید.
با کنجکاوی پرسید: این هفته پرونده ها چطور بود؟
ابلیس نگاهی انداخت و گفت: مگر صدای گریه آقایشان را نمیشنوی؟
شب مردان خدا
کتاب علمدار ص 59
رضا علیپور و یکی از دوستان شهید
با وانت آمده بود اهواز. از آن جا مستقیم آمده بود هفت تپه. یک راست آمد به مقر گردان مسلم. با ماشین آمد تا جلوی چادر ارکان گروهان سلمان.
این بنده خدا را می شناختم. نامش آقا بیژن بود؛ از کاسب های مومن شهر ساری و مسئول یکی از اصناف شهر.
ایشان با سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، رفاقت دیرینه داشت. سید به او گفته بود که ما از لحاظ امکانات و تدارکات مشکل داریم. ایشان هم یک وانت پر از شیرینی و روغن و برنج و دیگر مواد غذایی با خودش آورده بود.
آقا بیژن غروب بود که رسید به هفت تپه. شب را در چادر ارکان ماند. بعد از نماز و شام شروع کردیم به صحبت و گفتن و خندیدن.
شب به یاد ماندنی و خاطره انگیزی بود. بچه ها خیلی شوخی کردند. خیلی خندیدیم.
شوخی و خنده بود اما گناه و مسخره کردن و ... نبود. ساعت 12 شب بود که نور فانوس را کم کردیم و خوابیدیم.
ظهر روز بعد آقا بیژن را دیدم. آماده می شد تا برگردد. من را صدا کرد. به کنار ماشین رفتم. از دور به بچه ها، که آماده نماز جماعت می شدند، خیره شد.
بعد گفت: شما نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید!
دیشب تا نیمه شب با هم گفتیم و خندیدیم. وقتی موقع خواب شد به خودم مغرور شدم. فکر می کردم من خیلی با خدا هستم.
با خودم گفتم: این ها هم یک مشت جوان بیکارند، جمع شدند این جا و مشغول تفریح هستند!
بعد مکثی کرد و گفت: من دیشب خوابم نمی برد. وقتی همه شما خوابیدید بیدار بودم. ساعت سه صبح و دو ساعت مانده به اذان سید مجتبی از خواب بیدار شد و از چادر بیرون رفت. بعد وضو گرفت و برگشت.
در انتهای چادر با حالتی خاضعانه مشغول نماز شب شد. بعد از او مهرداد بابایی از چادر بیرون رفت. بعد حسن سعد، بعد سید علی دوامی1 و... همه در چادر مشغول نماز شب بودند.
در زیر نور فانوس قطرات اشکی را که از صورت این بچه ها بر روی زمین می چکید، می دیدم. واقعا از خودم بدم آمد. من فکر می کردم خیلی بالاتر از این بچه ها هستم اما حالا مطمئن هستم که آن ها ره صد ساله را یک شبه طی کرده اند.
راست می گفت. این بچه ها مصداق واقعی احادیث اهل بیت علیهم السلام بودند. آن گاه درباره انسان های وارسته می فرماید: شیران در روز و زاهدان در شب هستند.
****رفتم وضو بگیرم و آماده شوم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نمازخانه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه یک جفت کتانی چینی بود.
توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک می ریخت.
آن قدر شدید گریه می کرد که به فکر فرو رفتم. با خود گفتم: خدایا این چه کسی است که در دل شب این گونه گریه می کند؟!
خواستم بروم داخل، ولی گفتم خلوتش را به هم نزنم پشت در ایستادم.
گریه های او در من اثر کرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش می کردم و اشک می ریختم.
با خودم گفتم: ببین این بچه بسیجی ها چطور قدر این لحظات را می دانند. ببین چطور با خدا خلوت کرده اند. هنوز نتوانسته بودم تشخیص دهم آن فرد چه کسی است؟
از جلوی نمازخانه رفتم و موقع اذان برگشتم و وارد نمازخانه شدم. او رفته بود.
وقتی به محل مناجات آن شخص رسیدم باورم نمی شد! هنوز محل مناجات او از اشک چشمانش خیس بود!
خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت خاصی داشت.
روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم. بالاخره همان کتانی را در پای او دیدم؛ سید خوبی های گردان، سید مجتبی علمدار.
1-همه این افراد به کاروان شهدا ملحق شدند
سید عزیز حاج مجتبی علمدار
راوی: یوسف غلامی
همسر من بعد از ماجرای فرش رنگی ارادت عجیبی به سید مجتبی پیدا کرد. همیشه شب های جمعه به کنار مزار او می رفتیم و برای او زیارت عاشورا می خواندیم.
همسرم آن زمان آن قدر قرص اعصاب می خورد که خسته شده بودیم. از سید خواستم که ما را یاری کند.
بعد از مدتی که به زیارت سید می رفتیم حال او رفته رفته خوب شد! دیگر به سراغ قرص اعصاب نرفت!
پانزده سال است که خانم بنده قرص نخورده! دیگر هیچ مشکل اعصاب و روان ندارد.
روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید برآورده می شود.
آن روز گفت: آقا سید من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات حضرت زینب سلام الله علیها را نصیب ما کند.
روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: با یک کاروان راهی سوریه هستیم دو نفر جا دارد اگر گذرنامه داری سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب سلام الله علیها نائب الزیاره سید بودیم!
در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.
هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم گفت: به فلانی( از همکاران محل کار) این مطلب را بگو...
روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: تو درباره سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم اما مشکل من حل نشد.
گفتم: اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!
از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها حل می شود.
اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!
رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته.
توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمیشه. بگو آبروی خانواده شهید در خطره.
من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطلب را گفتم.
نوروز سال1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس قبر سید را بپرسد.
گفت: با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم برویم سر مزار سید!
سید به یکی از دوستانش گفته بود: هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را ببرید.
شفاعت شما با مادرم زهرا سلام الله علیها
کتاب علمدار ص 202
راوی: سرهنگ یوسف غلامی
قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام میدادم کشیدن تصاویر شهدا بود.
با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج یکی از فرماندهان بی نظیر لشکر سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم.
یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولا چند دقیقه ای سکوت میکرد و با خدا خلوت می کرد بعد هم سر به سجده می گذاشت.
من مقابل سید ایستادم فکر و ذهن او در نماز بود. اصلا سرش را بالا نیاورد. او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد!
****از طرف لشکر گفتند: برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.
من هم آخر شب به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم. قلم و رنگ ها را برداشتم و با نام خدا شروع کردم.
همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در شهر های مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد.
قبل از خواب همسرم به من گفت: اگه میشه این تابلو رو ببر بیرون، میترسم رنگ روی فرش بریزه
گفتم: خانم هوا سرده . من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم مواظب هستم که رنگ نریزه.
سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک می ریختم و قلم را روی بوم می کشیدم.
تا قبل از اذان صبح تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته. گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز سریع بخوابم.
آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سُر خورد و افتاد روی فرش!
نمی دانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم. نمی دانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون اما...
بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و.. آورد و مشغول شد. اما بی فایده بود.
خانم من همین طور که با دستمال به فرش می کشید گفت: خدایا فقط برای اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها بوده سکوت می کنم.
بعد هم گفت: میگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها به زیر می گیرند.
بعد نگاهی به چهره ی شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت کنند.
****
صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم. در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه بیرون آمد و خانم من را صدا کرد.
خانواده ایشان را می شناختم؛ خانم رحمان پور همسر یکی از جانبازان جنگی و از زنان مومن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر کرد و بی مقدمه گفت: شما شهید علمدار می شناسید؟
یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم خانم من گفت: بله چطور مگه؟!
خانم رحمان پور ادامه داد: من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهره ای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.
بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی عذرخواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم.
شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا سلام الله علیها.
انگشتری که به داخل فاضلاب حمام افتاد!!
کتاب شهید علمدار ص 110
راوی: مجید کریمی
شخصیت عجیبی داشت. در مواقع شوخی و خنده سنگ تمام می گذاشت اما از حد خارج نمی شد.
فراموش نمی کنم در قرارگاه که بودیم بچه ها بیشتر در کنار سید بودند او هم سعی می کرد از این موقعیت استفاده کند.
یک شب در کنار سید و سربازها نشسته بودیم. شروع کرد خاطرات خنده دار دوران جنگ و رزمنده ها را تعریف کرد.
همه می خندیدند. در پایان رو به من کرد و گفت: خب حالا مجید جان حمد و سوره ات را بخوان!
شروع کردم به خواندن. بعد به سرباز بغل دستی اش گفت: حالا شما هم بخوان و همین طور بقیه...
سید کاغذی در دست داشت و مطالبی روی آن می نوشت. روز بعد هرجا که یکی از سربازها را تنها گیر ما آورد با خوشرویی ایرادهای حمد و سوره اش را یادآور می شد!
به کارهای سید دقت می کردم کارهایش همیشه بی عیب و نقص بود. کاری نمی کرد که کسی ضایع شود. حرمت همه را داشت حتی سربازان بی سواد!
****در ایامی که جهت دوره تکمیلی(تداوم آموزش) به تهران آمده بودیم همیشه با هم بودیم.
یک روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتیم. تا جایی که من به یاد دارم هیچ گاه غسل جمعه سید ترک نشده بود.
می گفت: اگه آب دبه ای هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم اما غسل جمعه من ترک نشه.
حمام عمومی بود. در کنار حوض نشستیم و مشغول شستن شدیم. سید دوباره سر شوخی را باز کرد. یک بار آب سرد به طرف ما می پاشید یک بار آب داغ و ...
خلاصه بساط خنده به راه بود ما هم بی کار نبودیم! یک بار وقتی سید مشغول شستن خودش بود یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم. سید متوجه شد و جاخالی داد اما اتفاق بدی افتاد!
سید انگشترهایش را درآورده و کنار حوض حمام گذاشته بود. بعد از اینکه آب را پاشیدم با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترهایش می گشت!
سید چندتا انگشتر داشت. یکی از آن ها از بقیه زیباتر بود. بعد از مدتی فهمیدم که ظاهرا این انگشتر هدیه ازدواج سید است.
آن انگشتر که سبد خیلی به آن علاقه داشت رفته بود. شدت آب آن را به داخل چاه برده بود. دیگر کاری نمی شد کرد. حتی با مسئول حمام هم صحبت کردیم اما بی فایده بود.
به شوخی گفتم: این به دلیل دلبستگی تو بود. تو نباید به مال دنیا دل ببندی.
گفت: راست میگی. ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها است.
اگر بفهمد که همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.
خلاصه روز بعد به همراه او برای مرخصی راهی مازندران شدیم در حالی که جای خالی انگشتر در دست سید کاملا مشخص بود.
هنوز ناراحتی را در چهره اش حس می کردم. او به منزلشان رفت و من هم راهی بابلسر شدم.
دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. خیلی خسته بودم. سرم را گذاشتم روی شانه سید. خواب چشمانم را گرفته بود.
چشمانم در حال بسته شدن بود که یک باره نگاهم به دست سید افتاد. خواب از سرم پرید! سرم را یک باره بلند کردم. دستش را در دستانم گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: این همون انگشتره!!
خیلی آهسته گفت: آروم باش.
دوباره به انگشتر خیره شدم. خودِ خودش بود. من دیده بودم که یک بار سید به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید.
بعد هم دیده بودم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود.
حالا همان انگشتر در دستان سید قرار داشت!! با تعجب گفتم: تو رو خدا بگو چی شده؟!
هرچه اصرار کردم بی فایده بود. سید حرف نمی زد. مرتب می خواست موضوع بحث را عوض کند اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت!
راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم!
کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت: چیزی که می گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، حتی اگر توانستی، بعد از من هم به کسی نگو؛ چون تو را به خرافه گویی و... متهم می کنند.
وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم.
گفتم: مادر جان، بیا و آبروی مرا بخر!
بعد هم طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم.
موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم.
یک باره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است!!
وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.
ربنا آتنا فی الدنیا کربلا
میگم عاشقم
اماخودم بهترمیدونم نالایقم
کدوم عاشقی
من که همیشه برای توآینه ی دقم
میگم مجنونم
امانمازاول وقتم رونمیخونم
واحسرتا
واحسرتا
جامونده ام ازکربلا
جامونده ام ازکربلا
جامونده ام ازکربلا
ارباب گرچه بدم
امامن ناچیزرودریاب

بر سینه ی من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین . . .
تا کی باید بگم آقا
اللهم ارزقنا حرم
مصاحبه ای با خدا
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که
دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره
آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج
می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در
حال و نه در آینده زندگی می کنند.
- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که
گویی هرگز نزیسته اند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...
سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی
بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:
- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند
انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال
زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.
- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین
ها است.
- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه
احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که
دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"
صحن باصفای حضرت عباس ع
آه....
یـه بُـغـضــی مـیـونِ گـلـومــه
آه....
خــــدایـــــا مــنـــم آرزومــه....
اربــاب (ع) کـی مـیشــه دوبـاره حــرمِ قـشـنـگـت رو بـبـیـنـم....
آقاجان ضریح ارباب حسین را عوض کردن
آقاجان جان بین الحرمین را سنگ فرش کردن
آقاجان سنگ فرش های حرمت را عوض کردند
آقاجان درب ورودیت را ساختن و براتون ایوان درست کردن
آقا جان برای مسلم بن عقیل ضریح ساختن
آقاجان صحن حضرت زهرا در حرم آقام علی درست کردند
آقاجان سرت را درد نیارم این همه تغییر تحول ایجاد کردند دلم برای کربلایتان یه ذره شد
آقاجان دوری دیگه برام سخت شده
آقا جان یه کربلا خودتان برامان امضا کنید

.jpg)




با عرض سلام